سخت میگریست
آرام و بیصدا
در اوج قلهی مرداب غصهها،
سودای قلب او، عشقی نمور بود.
پاییز قصهها گاهی چه دور بود.
امواج چشمهایش
بیتاب و بیطاقت
هر سو روان میشد تا باورش گردد،
که او رفتست؛
اما فوق باور بود.
آه باران این دل زخمی و بیدرمان
تاوان نمیخواهد؟
درباره این سایت